• وبلاگ : سولار
  • يادداشت : منم توش موندم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    تحول گفتمان مبارزه، در آينه ي دو تصنيف شجريان



    سال 1357،
    محمدرضا (سياوش) شجريان، خوانند? جوان و آينده دار موسيقي سنتي ايراني و شاگرد استاد غلامحسين بنان، بر خلاف بسياري از خوانندگان محافظه کار موسيقي سنتي تصنيفي خواند با عنوان «شب نورد». ترانه اي که در بين عوم با عنوان «تفنگم را بده» معروف شد. خوانند? جوان که پيش از اين سابق? درگيري با حکومت شاه را در کارنامه اش داشت، اينبار هم از سرشاخ شدن با حکومت نهراسيد و تصنيفي انقلابي را با صداي جادويي خود عرضه کرد. سياوش که بعدها به خسروِ آواز ايران معروف شد، پيش از اين در نوجواني، به خاطر درگيري با ساواک از اذان گفتن در مناره ها و مسجدهاي شهر حماسي پرور مشهد محروم شده بود. اما اينبار با خواندن ترانه ي «شب نورد» قدرت روح سرکشش را به رخ حکومت کشيد و صدايش را از ميان امواج نوارهاي صوتي به خانه هاي مردم ايران رسانيد.
    تران? «شب نورد»، (که گويا سرود? اصلان اصلانيان است) داستان جواني را روايت مي کند که شاهد «غرق خون شدن و آتشفشاني شدن کاکل» يک نوجوان مبارز است. او که از اين صحنه خونش به جوش آمده است تفنگش را طلب مي کند تا به خون خواهي «برادري که غرق خون» است برود. تفنگم را بده تا ره بجويم/ که هر که عاشقه پايش به راهه... تو که با عاشقان درد آشنايي /تو که هم رزم و هم زنجييرمايي / ببين خون عزيزان را به ديوار / بزن شيپور صبح روشنايي...برادر نوجونه / برادر غرق خونه / برادر کاکلش آتش فشونه. در آن روزها شجريان جوان، همصدا با مردم ايران نواي خونخواهي شهيدان راه آزادي را سر مي داد. همان سالها بود که محسن مخملباف، فيلمساز سبز ايراني، پس از برخاستن از پاي سخنراني دکتر علي شريعتي در حسيني? ارشاد تهران، هنگامي که در يکي دو کوچه آنطرف تر با يک آژان مواجه مي شود کاردي (چاقو) که در جيبش داشته را محکم به شکم آن آژان فرو مي کند و به خيال خود انتقام هرچه ظلم و ستم که بر مردم ايران رفته است از وي ميگيرد.*

    سال 1388،
    استاد محمد رضا شجريان، تکسوار قافل? آواز سنتي ايراني، باز هم در بزنگاهي حساس با مردم ايران همصدا ميشود. او که تصنيفهايش همچون سروده هاي حافظ، به حافظ? تاريخي ايران بدل شده است، پس از «شب نورد» بارها و بارها، زبان حال مردم ايران را در لفاف? تصنيفها و آوازهاي خود زمزمه کرده بود. سپيده، ياد ايام، همراه شو عزيز و... همه و همه در بهبوه? فراز و نشيبهاي جامع? ايراني اجرا شدند و مورد اقبال مردم قرار گرفتند. در آخرين پرده اما اتفاق غريبي رخ داد. در روزهايي که جنب و جوش عظيمي جامع? ايران را که براي اسثقرار مردم سالاري تلاش مي کرد فرا گرفته بود، استاد تصنيفي اجرا کرد که سخن تازه اي را بيان مي نمود. «زبان آهن و آتش» سرود? زنده ياد «فريدون مشيري» اينبار دستماي? هنرنمايي شجريان گرديد.
    اگر 30 سال پيش شجريان تفنگش را طلب مي کرد تا به خونخواهي برادر شهيدش برود، اينبار با صدايي حزن آلود، کسي را که کاکل برادرانش را آتشفشاني کرده بود را برادر خظاب مي کند و از او عاجزانه مي خواهد تا تفنگش را زمين بگذارد. آري! خوانند? روزهاي پر التهاب ايران زمين، از: «تفنگم را بده تا ره بجويم/ که هر که عاشقه پايش به راهه» به «تفنگت را زمين بگذار/ كه من بيزارم از ديدار اين خونبارِ ناهنجار» رسيده است. او پس از حدود هفت دهه زندگي در اين جامعه و ديدن حساس ترين روزهاي ايران، از تفنگ و خون ابراز بيزاري مي کند و مهمتر از آن، کسي که تفنگش را به سوي او برادرانش نشانه گرفته است را به گفتگو دعوت مي کند. «بيا، بنشين، بگو، بشنو سخن»
    شجريان، در آين? اين تحول، دگرگوني جامع? ايران را نشان مي دهد. جامع? اي که پله هاي گذار به مردم سالاري را طي مي کند، بايد خودش هم متحول شود. آن زمان که مبارزان براي پيروزي تفنگ طلب مي کردند بايد انتظار مي کشيدند که روزي هم ديگري به روي آنان تفنگ بکشد. اما مبارزان ديروز در آيين? تاريخ، بيهودگي اين خون افشاني ها را دريافتند و امروز نداي تفنگت را زمين بگذار سر مي دهند. سالها پيش فريدون مشيري اين شعر را سروده بود و به ياد دارم بسياري از روشنفکران آن زمان، مشيري و بسياري ديگر از هنرمندان، همچون سهراب سپهري يا احمدرضا احمدي را به همنوانبودن با مردم ايران محکوم مي کردند. همين حکايت نيز دربار? سياستمداراني همچون سيد محمد خاتمي نيز صادق است. اما امروز شاهد هستيم، در طوفاني ترين روزهاي 30سال اخير ايران، مردم هم همنوا با شجريان، نداي تفنگت را زمين بگذار سر مي دهند. حنا مخملباف نيز با راهنمايي هاي پدر، زبان سينما را براي فشار بر ديکتاتور ها و همچنين بيان آنچه که بر ملت ايران رفته است انتخاب مي کند. اينها تجرب? تاريخي ايرانيان است که به نسلهاي بعد منتقل مي شود.
    پاسش مي داريم.

    * خانم دکتر سوسن شريعتي اين حکايت را از قول محسن مخملباف تعريف مي کند و مي گويد، آقاي مخمباف به شوخي مي گفت: پدر شما کاري با ما مي کرد که به آژانها چافو بزنيم و من در جوابم گفتم,پدرم که نگفت شما برويد به آنها چاقو بزنيد. اين راهي بود که شما براي مبارزه انتخاب کرده بوديد.
    ---------------------

    تفنگت را زمين بگذار
    كه من بيزارم از ديدار اين خونبارِ ناهنجار
    تفنگِ دست تو يعني زبان آتش و آهن
    من اما پيش اين اهريمني ابزار بنيان كن
    ندارم جز زبانِ دل -دلي لبريزِ مهر تو-
    تو اي با دوستي دشمن.

    زبان آتش و آهن
    زبان خشم و خونريزي ست
    زبان قهر چنگيزي ست
    بيا، بنشين، بگو، بشنو سخن، شايد
    فروغ آدميت راه در قلب تو بگشايد.

    برادر! گر كه مي خواني مرا، بنشين برادروار
    تفنگت را زمين بگذار
    تفنگت را زمين بگذار تا از جسم تو
    اين ديو انسان كش برون آيد.

    تو از آيين انساني چه مي داني؟
    اگر جان را خدا داده ست
    چرا بايد تو بستاني؟
    چرا بايد كه با يك لحظه غفلت، اين برادر را
    به خاك و خون بغلطاني؟

    گرفتم در همه احوال حق گويي و حق جويي
    و حق با توست
    ولي حق را -برادر جان-
    به زور اين زبان نافهم آتشبار
    نبايد جست

    اگر اين بار شد وجدان خواب آلوده ات بيدار
    تفنگت را زمين بگذار


    سلام

    راستش به خاطر همين مسائل (كه معمولا در تجمع ها صورت مي گيره) از جمع گريز مي زنم

    يعني ياد حرف اقاي بنايي ميفتم كه ميگفت آدم از محل گناه بايد فرار كنه!

    اونم به سبك خود آقاي بنايي....

    ولي آدم ايمانش رو توي همين جمع ها بايد بتونه حفظ كنه وگرنه توي چارديواري،تك وتنها كه شيطون هم گناه نمي كنه چه برسه به بنده مومني چون من

    الحاصل كه فعلا گريزونيم !

    پست عالمانه اي بود.

    بادل مهربونت نوشته بودي! يه ذره شيطنت كن بچه! از اين همه خانومي خسته شدم...

    مثل من باش.اينجوري...

    التماس دعا