سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امشب شبی است که انسان­ها به دیدار عزیزانی می­روند که نمی­توان قدردان خوبی­هایشان بود.
خانه­ای را دیدم که هیجانش مرده بود؛ دلم گرفت!
غصه­ام می­گیرد که توان من به آن اندازه نیست که بتوانم کاری بکنم.
غصه­ام می­گیرد آن هنگام، می­بینم جوانانی را که می­توانند شاداب­تر از اکنون خود باشند اما نیستند.
غصه­ام می­گیرد که نسل­های گذشته چه بی­رحمانه با نسل­های اکنون و آینده رفتار می­کنند؛ گویی می­خواهند تاوان نداشته­های خودشان را دیگران بدهند.
غصه­ام می­گیرد از خانه­ای که هیجانش مرده است و دیگر شادابی دیرینش را ندارد؛ مادر آن هنگام که سرشار از انرژی بودی چه دل­نشین بود خانه­مان! اما اکنون که سال­ها از شروع بیماری­ات می­گذرد و رفتار و حرف­هایت تکراری و کلیشه­ای شده­اند انگار هیجان خانه­مان مرده است! گویی با بیماری تو زندگی ما رنگ، بی­رنگی به خود گرفت.
مادرم دلتنگ لحظه­های پرانرژی­ات شده­ام!
مادر منم، فرزندت که بزرگترین خواسته­اش سلامتی توست.

دوستت­دارم بهترینم






تاریخ : پنج شنبه 89/3/13 | 12:16 صبح | نویسنده : شهیدی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.


قالب وبلاگ

کد موس


قالب وبلاگ