سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آنگاه که تصمیم گرفتم؛ دانستم که سخت می­گیرم که روزگار برایم سخت می­گذرد و زود خسته می­شوم. پس تصمیم گرفتم که اندکی بیشتر صبور باشم.
به گذشته­ام فکر نکنم تا حسرتش را نخورم، هرچند آن دوران چندان برایم دور نیست! اما بازهم گذشته­ی من است و مرور آن جز رنجش خاطرم برایم حاصلی ندارد پس تصمیم گرفتم؛ گذشته­ام را در همان گذشته رها کنم و به تنهایی به حال سفر کنم تا آینده نزدیکم را با دنیایی دیگر بسازم.
آنگاه تصمیم گرفتم؛ اندکی دلم برای خودم تنگ شود تا شاید خودم را که گم کرده­ام، پیدا کنم.
آنگاه تصمیم گرفتم؛ زود به قاضی نروم یا اصلا قضاوت نکنم که شاید قضاوت من از سر جهالتم باشد، شاید از سر خودخواهی، حسادت، حماقت و...
آنگاه تصمیم گرفتم؛ بهترین دوستم خدایم باشد، کسی که هر وقت بخواهی، هست!
کسی که وقتی برایش تعریف می­کنی، توی ذوقت نمی­زند!
کسی به خاطر هر اشتباهت، سرزنشت نمی­کند!
کسی که بهت فرصت جبران می­دهد!
کسی که...
خدایم بهترین دوستم است.
آنگه که تصمیم گرفتم؛ خوشی­های زندگی­ام چیزهایی باشد که اکنون دارم، نه چیزهایی که زمانی داشته­ام یا دوست دارم که داشته باشم.
زندگی آب­تنی در حوضچه اکنون است.





تاریخ : چهارشنبه 89/4/2 | 10:59 صبح | نویسنده : شهیدی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.


قالب وبلاگ

کد موس


قالب وبلاگ