سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در عملیات خیبر، حاج حمزه، یکی از نیروهای ما در تعاون لشکر بود و با توجه به سن و سال زیادی که داشت سعی می‌کردیم در کارهای پشتیبانی و تدارکات از ایشان استفاده کنیم.

روز بعد از عملیات بود که متوجه حال و هوای خاص حاج حمزه شدم. خیلی ناراحت بود. گفت: «امروز باید بروم جزیره، یک نفر را هم برای تدارکات، به جای خودم می‌گذارم


گفتم: «نمی‌شود. شما قول داده بودی که همین جا بمانی.» اما بی‌فایده بود. حاج حمزه قرار و آرام نداشت.

قرار بود چند نیرو به اضافه‌ی یک موتور سیکلت را با هلی‌کوپتر به جزیره اعزام کنیم.

حاج حمزه بلافاصله جلو آمد و گفت: «من خودم همراه هلی‌کوپتر می‌روم، لازم نیست شما هم بیایید


آن‌قدر اصرار کرد تا بالاخره راضی شدم، اما به شرطی که خیلی زود همراه هلی‌کوپتر برگردد. ساعت، انگشتر و همه وسایلی را که همراه داشت داخل چادر گذاشت و تنها پلاکش را همراه خود برد.

گفتم: «حالا که زود است. نماز بخوانید و بعد از نهار بروید


گفت: «نه همین الان باید برویم. هنوز هم وقت نماز نشده. همان جا نماز می‌خوانیم


سوار هلی‌کوپتر شدند، حاج حمزه از پشت شیشه با روحیه‌ای شاد و بشاش برای من دست تکان داد و رفتند.

ساعتی گذشت، اما از هلی‌کوپتر خبری نشد. خیلی نگران بودیم تا این که بی‌سیم زدند و خبر دادند. «هلی‌کوپتر هنگام نشستن بر اثر اصابت موشک سقوط کرده و همه‌ی نیروها از جمله حاج حمزه به شهادت رسیده‌اند


شهید حاج حمزه اسحاقی، پیر سال‌های گذشت و ایثار، کهن‌ترین و دیرینه‌ترین بودن را در گذشتن از خود تفسیر کرده بود. حاج حمزه سرچشمه‌ی همه‌ی مهربانی‌ها بود.







تاریخ : جمعه 87/6/29 | 1:53 عصر | نویسنده : شهیدی | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.


قالب وبلاگ

کد موس


قالب وبلاگ