به پنجره خیره می‌شوم و آرام آرام تو را مرور می‌کنم‌. وجودت درست مثل این پنجره و هر پنجره دیگر، روزنه‌ای است به سمت نور. خاطره‌ی خون و آتش و خطر کم کم در ذهنم جان می‌گیرد.

... و تو، مردی از جنس نور، از ایل و تبار درد و رنج، مرا در سایه‌سار دستان غیرتمند خود پناه داده‌ای‌. پژواک حنجره‌ی خونینت شرح غیرت و جوانمردی توست‌. می‌خواهم از عمق جان تو را حس کنم و فرجام خون رنگی که برایت رقم خورد، امّا مثل همیشه زبانم از وصف تو عاجز است.

شرح حماسه‌ی بزرگ تو و مردانی آبدیده از نسل غیرت و درد، از توانم خارج است‌. تو را کسی شناخته و درک کرده که مثل خود توست و قدم در راهی نهاده که تو آن را پیموده‌ای‌.

به قول شاعر:

بسی گفتند و گفتیم از شهیدان          شهیدان را شهیدان می‌شناسند‌

نه این که فکر کنی فراموشت کرده‌ام‌. بر عکس، نام تو را عاشقانه بر تارک دلم حک کرده‌ام‌. دوست دارم قدم در راهی که رفته‌ای، بگذارم و رهرو لحظه لحظه‌ی زندگی‌‌ات باشم‌. دوست دارم متعهدانه به تمام خوبی‌هایت عمل کنم‌. پابند عشق و جوانمردیت باشم، امّا چه کنم‌؟ هر قدر هم دردمند باشم، در برابر نگاه عاشقت کم می‌آورم‌. نمی‌توانم به تکریم تو و دیگر برادران شهیدم برآیم‌.

قلّه‌ی افتخاری که سال‌هاست پرچم سربلندی و عزّت و شرف، روی آن به اهتزاز در آمده، دستاورد قداست و قطرات خون پاک توست‌. این واژه‌های متبرک که وارث آب و گل و آینه‌اند، شاهد و بیانگر مظلومیّت تو و مردانی است که به مقام والای شهادت دست یافته‌اند‌. مردانی از سلاله‌ی نور، که خصلتی آسمانی داشتید و زمین گنجایش عظمت و بزرگواریتان را نداشت‌. با خاطرات سرختان روزگار می‌گذرانیم و عطر باروت و آتش سرکش غیرتتان را در ذهن و جانمان شعله‌ور نگاه می‌داریم‌. هر قدر که می‌خواهد، به کام دشمن ناگوار آید‌.






تاریخ : چهارشنبه 87/7/3 | 3:14 عصر | نویسنده : شهیدی | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.


قالب وبلاگ

کد موس


قالب وبلاگ