ابوتراب(دست نوشته های شهید علم الهدی)
این خانه کوچک، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونیهای برهم تکیه داده شده پر از حرف است و فریاد است، غوغاست.
صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا خوش زبانی منصور...
بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیهتان باد.
تنهایی عمیقترین لحظات زندگی یک انسان است.
خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان.
در این چند روز با خاک انس گرفتم، بوی خاک گرفتهام رنگ خاک گرفتهام. حال میفهمم که چرا پیامبر(ص) علی بن ابیطالب را ابوتراب نامید.
حال میفهمم که علی بن ابیطالب که میفرماید : سجدههای نماز، حرکت اول خم شدن به روی مهر این معنا را میدهد که خاک بودهایم.
حرکت دوم این معنی را دارد که از خاک برخواستهایم، متولد شدیم.
حرکت سوم رفتن دوباره به خاک، به این معناست که دوباره به خاک باز میگردیم، مرگ
و حرکت چهارم برخاستن به این معنی است که دوباره زنده میشویم، حیات و قیامت
اما در این سنگر همیشه در کنار خاکیم، خاک پناهگاهمان است.
روزهای صدای رگبار و خمپاره، گوشها را کر میکند.
شبها صدای سکوت، صدای تک تیرها، صدای حرکت آب و ناگهان سکوت شب با فریاد الله اکبر شبیخون برادران شکسته میشود.
و تیراندزای شروع میشود
خدایا امشب کدامیک از بچهها زخمی، کدامیک شهید، چند تن از دژخیمان را به جزای خود رساندهاند.
همهاش دلهره، اضطراب انتظار لحظه بازگشت برداران در انتظارم تا در آغوششان گیرم.
ناگهان چهره غیور اصلی در جلوی چشمان ظاهر میشود آن شهید آن مردم تصمیم و اراده و مرد تاکتیک.
خدایا کاش او بود و کمکمان میکرد. کاش او بود و از فکرش، از توان و مغز پر توانش استفاده میکردیم.
خدایا صدای گریه فرزند کوچک تازه بدنیا آمده غیور میآید، صدای آه همسر جوانش خدایا چهره پرتلاش و کوه گونه محمد بلالی بیادم میآید
آن روز که او را بر روی تخت بیمارستان ملاقات کردم
او که چون شیر در شبها بعنوان فرمانده عملیات بر دشن میغرید
آیا شجاعتر از او کسی هست.
به تازگی شنیدهام که پاهایش لمس شده آن روز که او را دیدم از سر تا پایش همه در گچ بود.
این اندام خفته همان اندام پرتوان و پرتلاش بود که در تاریکی شب جلوی بچهها راه میرفت و دستور آتش را میداد.