سفارش تبلیغ
صبا ویژن

سالها دل طلب جام جم از ما می کرد      

 وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد

گوهری کز صدف کون و مکان بیرون است

طلب از گمشدگان لب دریا می کرد

مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش

کو به تأیید نظر حل معما می کرد

دیدمش خرم و خندان قدح باده به دست

وندران آینه صدگونه تماشا می کرد

گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم

گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد

بیدلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد

این همه شعبده خویش که می کرد اینجا

سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد

گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند

جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد

فیض روح القدس ار باز مدد فرماید

دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد

گفتمش سلسله ی زلف بتان از پی چیست

گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد

 

 






تاریخ : یکشنبه 89/4/6 | 12:54 صبح | نویسنده : شهیدی | نظرات ()
           این روز بزرگ رو به پدرم، همسرم و همه ی پدران زحمت کش این دیار تبریک میگم.






تاریخ : جمعه 89/4/4 | 4:14 عصر | نویسنده : شهیدی | نظرات ()

اولش همه شکل هم هستیم کوچولو و کچل...
حتی صداهامون هم شبیه به همدیگه است با اولین گریه بازی شروع میشه...
هی بزرگ می­شیم، بزرگ و بزرگتر، اونقدر بزرگ که یادمون میره یه روز کوچولو بودیم. دیگه هیچ چیزیمون شبیه به هم نیست. حتی صداهامون گاهی با هم می­خندیم، گاهی به هم!
اینجا دیگه بازی به نیمه رسیده؛ واسه بردن بازی روی نیمه­ی دوم نمی­شه خیلی حساب کرد...
گاهی باید برای بردن بازی بین دو نیمه دوباره متولد شد.






تاریخ : پنج شنبه 89/4/3 | 10:30 عصر | نویسنده : شهیدی | نظرات ()
آنگاه که تصمیم گرفتم؛ دانستم که سخت می­گیرم که روزگار برایم سخت می­گذرد و زود خسته می­شوم. پس تصمیم گرفتم که اندکی بیشتر صبور باشم.
به گذشته­ام فکر نکنم تا حسرتش را نخورم، هرچند آن دوران چندان برایم دور نیست! اما بازهم گذشته­ی من است و مرور آن جز رنجش خاطرم برایم حاصلی ندارد پس تصمیم گرفتم؛ گذشته­ام را در همان گذشته رها کنم و به تنهایی به حال سفر کنم تا آینده نزدیکم را با دنیایی دیگر بسازم.
آنگاه تصمیم گرفتم؛ اندکی دلم برای خودم تنگ شود تا شاید خودم را که گم کرده­ام، پیدا کنم.
آنگاه تصمیم گرفتم؛ زود به قاضی نروم یا اصلا قضاوت نکنم که شاید قضاوت من از سر جهالتم باشد، شاید از سر خودخواهی، حسادت، حماقت و...
آنگاه تصمیم گرفتم؛ بهترین دوستم خدایم باشد، کسی که هر وقت بخواهی، هست!
کسی که وقتی برایش تعریف می­کنی، توی ذوقت نمی­زند!
کسی به خاطر هر اشتباهت، سرزنشت نمی­کند!
کسی که بهت فرصت جبران می­دهد!
کسی که...
خدایم بهترین دوستم است.
آنگه که تصمیم گرفتم؛ خوشی­های زندگی­ام چیزهایی باشد که اکنون دارم، نه چیزهایی که زمانی داشته­ام یا دوست دارم که داشته باشم.
زندگی آب­تنی در حوضچه اکنون است.





تاریخ : چهارشنبه 89/4/2 | 10:59 صبح | نویسنده : شهیدی | نظرات ()
       

.: Weblog Themes By BlackSkin :.


قالب وبلاگ

کد موس


قالب وبلاگ