کلاس پنجم که بودم پسر درشت هیکلی در ته کلاس ما می نشست که برای من مظهر تمام چیزهای چندش آور بود. آن هم به سه دلیل:
اول اینکه ؛ کچل بود.
دوم اینکه ؛ سیگار می کشید.
وسوم که از همه تهوع آور تر بود، اینکه ؛ در آن سن وسال ، زن داشت.
چند سالی گذشت. یک روز که با همسرم از خیابان می گذشتیم ، پسر قوی هیکل ته کلاس را دیدم ، در حالیکه ؛ خودم زن داشتم ، سیگار می کشیدم و کچل شده بودم......................
دکتر علی شریعتی
این دهان بستی دهانی باز شد
تا خورندی لقمه های راست شد
لب فرو بند از طعام و از شراب
سوی خوان آسمانی کن شتاب
گر تو این انبان ز نان خالی کنی
پر ز گوهرهای اجلالی کنی
طفل جان از شیر شیطان باز کن
بعد از آنش با ملک انباز کن
چند خوردی چرب و شیرین از طعام
امتحان کن چند روزی در صیام
چند شبها خواب را گشتی اسیر
یک شبی بیدار شو دولت بگیر
به نام خدا
پنجم فروردین امسال عقد کردم، انتخاب همسر خیلی خیلی سخته
تنها در شرایطی میشه به آرامش رسید که به خدا توکل کرد وگرنه همیشه استرسی بابت نوع انتخابمان در وجودمان خواهد ماند.