سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گاهشمار حماسه هویزه

هویزه در جنوب غربی سوسنگرد قرار دارد و یکی از سه شهر دشت آزادگان است. این شهر در دوره خلفای اسلامی، آباد و سرسبز بود و کوشک‌ هویزه و کوشک بصره دو قلعه محکم و دژ دفاعی این سرزمین به شمار می‌آمد. آب و هوای هویزه گرم و خشک است، آزاد مردم هویزه آریایی و مساحی است و به زبان فارسی و عربی سخن می‌گویند. مردم هویزه پیرو مذهب تشیع اثنی‌عشری هستند. اقتصاد هویزه بر کشاورزی و دامداری بنا نهاده شده جاجیم بافی نیز یکی از صنایع دستی قابل اهمیت است که اغلب آن صادر می‌شود.

در جنوب غربی حمیدیه رود کرخه منشعب می‌شد. از اوایل سال 1358حکومت بعثی عراق علاوه بر ایجاد تحرکات در مرزهای مشترک دو کشور اقدامات گسترده‌ای نیز در داخل ایران آغاز کرد.در این میان، منطقه هویزه به لحاظ عرب زبان بودن اغلب مردم آن، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار بود.

اهالی مظلوم هویزه بارها هدف بمب‌گذاری‌ها و ترورها واقع شدند.

هفته اول شهریور 1359

مردم هویزه هنوز از توفانی که در راه بود خبر نداشتند هیچ‌کس باور نمی‌کرد که به زودی هویزه دستخوش حوادث هولناکی می‌شود.

8شهریور

با صدای تیراندازی، مردم سراسیمه به طرف پل قدیمی شهر که صدا از آن جا می‌آمد، دویدند. تیراندازی با صدای انفجار مهیبی توأم شد که شهر را لرزاند مردم دیدند که مأمورین چند نفر را دست بسته سوار جیب خاکستری می‌کنند. یک وانت بار کمی آن طرف‌تر در آتش می‌سوخت.

مردم هاج و واج از یکدیگر درباره تیراندازی و انفجار می‌پرسیدند تا این که یکی از مامورین به دستگیرشدگان اشاره کرد و گفت اینها داشتند از عراق سلاح و مهمات می‌آوردند. آن وانت هم پر از مواد منفجره بود، انگاری می‌خواستند بروند اهواز برای خرابکاری- اینها مزدور عراقی هستند. اول ایست دادیم اما توجه نکردند و بعد با ما درگیر شدند.

31شهریور

خیابان‌های هویزه پر از اتومبیل‌های جورواجور شد. مردمی که سوار ماشین‌ها بودند، از شهرهای نزدیک مرز می‌آمدند و حرف‌های عجیبی درباره خاموشی و وضعیت قرمز می‌زدند.

یکم مهر

مدارس هویزه به حالت نیمه تعطیل درآمد کلاس‌ها برای اسکان مهاجرین جنگی در نظر گرفته شد.

3مهر

صبح زود، چند هواپیمای عراقی تعدادی عروسک در اطراف شهر ریختند وقتی دو نوجوان به جایی که عروسک‌ها افتاده بود رفتند، ناگهان صدای انفجار آمد. یکی از دو نوجوان براثر انفجار عروسک تکه تکه شده بود. اسم آن جوان سقراط بود. قرار بود چند روز دیگر رخت دامادی به تن کند. اما عروسک اهدایی صدام حسین همه را در عروسی سقراط سیاهپوش کرد!

4مهر

خیلی از مردم مسلح شده بودند نوجوانان و کودکان مشغول پر کردن گونی شن و ساختن سنگر بودند. در مسجد جامع هنوز آموزش نظامی برقرار بود.

آن شب، از رادیو خبرهای ناامید کننده شنیده شد. خبر سقوط تپه‌های الله اکبر و بستان دل آنها را به درد آورد.

5مهر

آب و برق هویزه از روز قبل قطع شد و پمپ بنزین از کار افتاد نزدیک صبح، 7فروند هواپیمای عراقی در آسمان هویزه ظاهر شدند. ناگهان صدای انفجار از روستاهای اطراف بلند شد. ساعت 9 صبح، خبر تازه‌ای آمد نیروهای عراقی، روستاهای اطراف هویزه را اشغال کرده و در حال پیشروی به طرف هویزه هستند! ناگهان عراقی‌ها هویزه را به توپ بستند.

6مهر

قسمت غربی شهر از صبح تا شب در زیر آتش توپخانه قرار می‌گیرد. اما مردم قسمت شرقی با آغوش باز از بقیه پذیرایی می‌کنند.

8مهر

ساعت 9 صبح، عده‌ای از مزدوران عراق وارد هویزه شدند. وقتی با نگاه‌های خشمگین مردم رو به رو می‌شوند، با لحن تهدید آمیزی می‌گویند هواپیماها و تانک‌های عراقی هویزه را با خاک یکسان می‌کنند. عده‌ای از زنان و دختران که برای آوردن آب به کنار رودخانه رفته‌اند، با مزاحمت مزدوران مواجه شده و با چشمان گریان و دستان خالی به خانه‌هایشان برگشتند.

9مهر

عده‌ای از دختران هویزه برای آوردن آب به کنار رودخانه می‌روند مزدوران عراقی نشانه‌گیری کرده و کوزه سفالی روی سر آنها را با گلوله می‌شکند. دختر بچه‌ای به نام سهام با شجاعت جلو می‌رود و اعتراض می‌کند.

نامردها چرا نمی‌گذارید آب ببریم؟ مگر شما شمر هستید؟! هنوز حرف سهام تمام نشده که گلوله‌ای به پیشانی‌اش می‌خورد و خون صورتش را می‌پوشاند. خبر شهادت سهام، مانند صاعقه بر غیرت و وجدان مردم فرود می‌آید. دختر بچه شهیده را بر سر گرفته و عزاداری می‌کنند. جوانان سلاح‌هایی را که مخفی کرده‌اند در می‌آورند.

10مهر

مردم هویزه بی‌توجه به تهدیدات مزدوران به میدان می‌آیند. نقطه آغاز شورش دانش‌آموزان هویزه هستند.

کودکان با دامن‌های پر از سنگ به مزدوران حمله می‌کنند. زنان هم وارد معرکه می‌شوند و با سنگ به مزدوران حمله می‌کنند. سرانجام در ساعت 11 صبح، آخرین پایگاه دشمن سقوط می‌کند. باقی مانده مزدوران با خفت از هویزه فرار می‌کنند.

13مهر

هویزه خلوت شده است. خیلی‌ها فقط شناسنامه و کلید خانه‌شان را برده‌اند. مسجد هم خلوت شده است






تاریخ : سه شنبه 87/5/22 | 3:33 عصر | نویسنده : شهیدی | نظرات ()

هفته اول آبان ماه

در آخر هفته، چند اتوبوس نیروی داوطلب وارد هویزه می‌شود بچه‌های هویزه، با آغوش باز از آنان استقبال می‌کنند.

هفته دوم آبان

فرمانده نیروهای اعزامی اصغر گندمکار است.

هفته سوم آبان

دستور عجیبی توسط اصغر گندمکار صادر می‌شود. باید هویزه را ترک کنیم! گندمکار می‌گوید: انگار عراقی‌ها خیال اشغال سوسنگرد را در سر می‌پرورانند. با سقوط سوسنگرد که خط اول ماست، سقوط هویزه حتمی است. همه نیروها باید در سوسنگرد مستقر شوند و از آن جا دفاع کنند.

حرکت نیروها به سوی سوسنگرد آغاز می‌شود؛ اصغر گندمکار آخرین کسی است که از هویزه خارج می‌شود.

27مهر

بچه‌های سپاه هویزه بعد از شکست حصر سوسنگرد و حماسه

25آبان

به هویزه بر می‌گردند. در این روز سید حسین علم‌الهدی به همراه تعدادی از جوانان اهوازی وارد هویزه می‌شود.

هفته اول دی

هر چه می‌گذشت، نورانیت و معنویت حسین علم‌الهدی برای همه نمایان‌تر می‌شد. بچه‌های هویزه شیفته او شده بودند. حسین علم‌الهدی از یک خانواده مذهبی و معروف اهواز بود. او تصمیم گرفت مردم هویزه و عشایر دشت آزادگان را به زیارت امام ببرد.

5دی ماه

مردم هویزه و دشت آزادگان در جماران بودند. در پشت یک ستون، حسین علم‌الهدی نشسته و گریه می‌کرد.

هفته دوم دی

همه درباره یک عملیات بزرگ صحبت می‌کنند. سرانجام ستاد مشترک ارتش طرحی تهیه کرد که مبنای عملیات نصر (هویزه) قرار گرفت.

14دی

ساعت 12 شب حسین خسته و غبار آلود به مقر سپاه برگشت. او درخواست آب کرد برای غسل شهادت! رفتار عجیب علم‌الهدی همه را به فکر فرو برد. آن‌شب با تمام خستگی‌ها، خواب به چشم کسی نیامد. همه به فکر فردا بودند.

15دی

در ساعت 10صبح عملیات آغاز شد. تیپ یک لشگر 16 با 5 گروهان از نیروهای سپاه پاسداران که قرار بود از هویزه حرکت کنند با سرعت کمتری به سمت جنوب کرخه نور پیشروی کردند. به این ترتیب نیروهای خودی با موفقیت توانستند حدود 30 کیلومتر پیشرو کنند.

16دی

مرحله دوم علمیات ساعت 8 صبح آغاز شد نیروهای زرهی و پیاده به سوی پادگان حمید و جفیر حرکت کردند. حدود ساعت 4 و نیم بعد از ظهر، علم‌الهدی متوجه پیشروی یک ستون از تانک‌های دشمن شد. نیروهای حسین علم‌الهدی در محاصره تانک‌های دشمن افتادند و درگیری آغاز شد؛ نبرد عاشورایی. فردا مسلح به سلاح کلاشینکف و آر.پی.جی در برابر تانک‌های فولادی. سرانجام این نبرد با شهادت حسین علم‌الهدی و 140تن از پاسداران و نیروهای داوطلب- از جمله عده‌ای از دانشجویان پیرو خط امام به پایان رسید.

19دی

به دلیل پیشروی عراقی‌ها، حتی به نیروهای انتظامی شهر نیز دستور خروج از هویزه داده شد. ساختمان بانک ملی هویزه محل امداد رسانی به مجروحین بود، اما پزشکیار و امدادگرها آن‌جا را ترک کردند.

با رسیدن غروب، خبر آمد که عراقی‌ها در جاده هویزه سوسنگرد مستقر شده‌اند.

در هویزه انگار بذر مرگ پاشیده بودند.

نیروهای عراقی در 23 دی با یک ‌گردان پیاده و یک گردان تانک در 1500 متری شرق هویزه موضع گرفتند. در 25دی در حالی که هویزه زیر آتش قوای زرهی دشمن قرار داشت، یک گردان پیاده عراق خود را به روستای ساریه رساند و در آن‌جا مستقر شد. دشمن که هراسناک از شهر خالی هویزه، 5شبانه روزگرداگرد آن موضع گرفته بود. در 27 دی وارد شهر شد و چند تانک را برای تامین در داخل شهر مستقر کرد. سربازان عراقی با اطمینان از نبودن نیروهای مقاومت، به غارت منازل مشغول شدند.

پس از شکست حصرآبادان در عملیات ثامن‌الائمه و آزادسازی قسمت وسیعی از بر زمین‌های اشغالی شمال خوزستان در عملیات فتح‌المبین، نوبت به عملیات «الی بیت‌المقدس» با رمز یا علی بن ابی‌طالب‌(ع) رسید.

در طراحی این عملیات، قوای قرارگاه قدس به 5 گروه تقسیم شدند و برای هر یک طرح جانوری مجزا تعیین گردید. قدس1 در غرب هویزه و قدس‌های 2، 3، 4 و 5 در شرق هویزه باید وارد عمل می‌شدند.

در نتیجه تلاش‌هایی که باعث عقب‌نشینی دشمن از این منطقه شد، حدود 4100 کیلومتر مربع از منطقه اشغالی شامل جفیر پادگان حمید و به خصوص هویزه آزاد شد.

روز هجدهم اردیبهشت سالگرد شهری است که به خاطر دفاع از آن، خون جوانان زیادی ریخته شده است. جوانانی که ستاره‌ای به نام حسین علم‌الهدی برتارک اسامی آنان می‌درخشید.

پس از آزادسازی هویزه مردم این شهر به خانه خود باز گشتند. تولیت آستان قدس‌رضوی مسوولیت بازسازی شهر را بر عهده گرفت. برای شهدای مظلوم هویزه یک آرامگاه ساخته شده که اکنون زیارتگاه عاشقان است.

اکنون شهر هویزه سمبل ایثار و از خود گذشتگی جوانان مؤمن ایران است، هویزه شهر ایثار و شهادت است.






تاریخ : سه شنبه 87/5/22 | 3:32 عصر | نویسنده : شهیدی | نظرات ()

(دست نوشته های شهید علم الهدی)

در این دل شب پیامبر شبیخون می‌زد : غزوه بنی اسد- غزوه خیبر

در این دل شب یاد عزیزانم رضا، اصغر و منصور که در شبهای رمضان با هم دعا می‌خواندیم و بعد ما می‌خوابیدیم، اما منصور بیدار می‌ماند و ادامه می‌داد.

در این دل شب یاد عزیزم رضا پیرزاده که با هم نهج‌البلاغه مطالعه می‌کردیم.

یاد اصغر گندمکار که با هم قرآن کار می‌کردیم.

در این دل شب مردانی چون خمینی، در حال عبادت‌اند.

امشب که پاسم تمام شد، حتماً فردا آیات خدا را درباره نمازشب در قرآن مطالعه می‌کنم. در این خانه کوچک که انتخاب کرده‌ام، روزها لحظات بگونه‌ای می‌گذرد و شبها بگونه‌ای دیگر.

روزها با خود در تنهایی سخن می‌گویم و با دوستانم در جمع در نمازجماعت.

در لحظاتی که اسلحه را بر دوش دارم، به فکر شمشیر علی بن ابیطالب ذوالفقار می‌افتم، به فکر اسلحه ابوذر می‌افتم و دست پرتوان او.

خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشیرها نزدیک گردان.

امام امت هم به تازگی برای پاسداران سخن گفته، اما چه سخنانی، با این حرفهای امام شرم دارم که حتی در اندیشه‌ام خود را پاسدار تصور کنم.

باید جداً به امام هم فکر کرد، به زندگی او، مبارزات او، ایمان او، استقامت او و بالاخره اخلاص او.

لحظات چگونه می‌گذرد، عبور زمان مانند عبور آب جوی از جلوی چشمان کاملاً ملموس است.

عمر چون جوی نونو می‌رسد                      مستمری می‌نماید در جسد

هر زمان نو می‌شود دنیا و ما                     بی خبر از نو شدن اندر بقا

زمانی به خود می‌اندیشم و زمانی به مردم.

گاهی این تصور غلط به ذهنم می‌آید که در یک تکرار به سر می‌برم، یکنواختی و عادت را احساس می‌کنم.

اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پرطپش است، یک دل خالی است در زمین خدا، در متن پاکی، نمی‌تواند تکرارپذیر باشد. زیرا که لحظاتی با خدا سخن می‌گویم و لحظاتی و ساعتهایی را با شهداء و زمانی به خود می‌اندیشم و زمانی به خمینی، روح خدا و به مردم و فضای پر غوغای راهپیمایی‌ها و زمانی لحظه‌ای هم...

آری تنهایی موهبتی است الهی، در تنهایی از تنهایی بدر می‌آییم.

در تنهایی به خدا می‌رسیم.

و در سنگر تنها هستم روزها به فکر سربازان صدر اسلام وحماسه‌های آنها می‌افتم. جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق، خیبر، تبوک و...

آنها چگونه جهاد کردند و ما چگونه می‌توانیم به آنان نزدیک شویم.

در این اندیشه‌ام که قرآن درباره یاران پیامبر سخن می‌گوید :

محمد رسول الله والذین معه اشراء علی الکفار و رحماء بینهم تریهم رکعا سجدا یبتغون فضلا من الله و رضوانا سیماهم فی وجوههم من اثر السجود.

کزرع اخرج شطئه فارزه فاستغلظ فاستوی علی سوقه یعجب الزراع لیغیظ بهم الکفار

صفات یاران پیامبر :

و این یاران در درگاه هیچ سخنی ندارند جز آنکه می‌گویند :

و ما کان قولهم الا ان قالوا

1- اشراء علی الکفار

2- رحماء بینهم

3- تریهم رکعا سجدا

4- سیماهم فی وجوههم من اثر السجود

خداوند آنان را مثال می‌زند به دانه‌ای که در دل زمین کاشته شود و این دانه آنچنان با سرعت رشد کند که درخت تنومندی مستقل و متکی به خود گردد.

اول- کزرع اخرج شطئه

دوم- فازره

سوم- فاستغلظ

چهارم- فاستوی علی سوقه

گونه رشد : یعجب الزراع   لیغیظ بهم الکفار

باز خدای بزرگ در وصف آن یاران باوفای پیامبر سخن می‌گوید :

و کاین من نبی قاتل معه ربیون کثیر

1- فما وهنو لما اصابهم فی سبیل الله

2- و ما ضعفوا

3- و ما استکانو

4- والله یحب الصابرین

5-  ربنا اغفرلنا ذنوبنا

6- و اسرافنا فی امرنا

7- و ثبت اقدامنا

8- وانصرنا علی القوم الکافرین

بلال- ابوذر- صهیب- کمیل- مالک اشتر- مصعب و...

اینان یاران پیامبر بودند، دوشادوش او جهاد کردند تا پیروز شدند.

خدایا مرا به آنان نزدیک کن.

علی(ع) در نهج‌البلاغه در وصف آنان سخن می‌گوید :

خدایا مرا متصف به اوصاف آنان گردان.

 






تاریخ : دوشنبه 87/5/21 | 12:36 صبح | نویسنده : شهیدی | نظرات ()

                                                  

 

دوران ازدواج                                                                         

« سیده بتول» از کودکی به مهربانی و صفا و صمیمیت نسبت به بزرگ و کوچک شهرت داشت.

این مهربانی و عاطفه کم نظیر ایشان، سبب می‌شود که سرپرستی پنج فرزند خواهرش را که بواسطه بیماری، به رحمت حق پیوسته بودند بر عهده بگیرند و در سن چهارده سالگی به ازدواج با آیه الله سید مرتضی علم‌الهدی(اعلی‌الله مقامه) که از نظر سنی چندین سال بزرگتر از ایشان بودند، رضایت داده و در این سن کم، (مسئولیت مادری) پنج فرزند را بپذیرد.

بدنبال این انتخاب ایثارگرانه، ایشان خرم‌آباد را ترک و در نجف اشرف در کنار همسرش که در آن زمان، طلبه‌ای فعال و مؤمن، اما از نظر مالی در ذی‌طلبگی بودند، زندگانی باصفای خود را آغاز و کانون خانه را با اخلاق و صفات ملکوتیش برای تربیت فرزندان، گرم و روحانی می‌نمایند.

آری، زندگانی پرافتخار ایشان را با عمل به گفتار حضرت رسول(ص) آغاز شد که فرمود : « من عال یتیماً حتی یستغنی اوجب الله له بذلک الجنه » کسی که یتیمی را سرپرستی نماید تا بی نیاز گردد، خداوند بواسطه این عمل، بهشت را بر او واجب می‌گرداند.






تاریخ : پنج شنبه 87/5/17 | 8:18 عصر | نویسنده : شهیدی | نظرات ()

دیدار در قم

به قم که رسیدند، به اقامتگاه امام رفتند. انبوهی از مردم در خیابان منتهی به اقامتگاه تجمع کرده بودند که با امام دیدار داشته باشند. حسین و دوستانش از دل جمعیت خود را به در ورودی رساندند. یک کیف بزرگ حاوی اسناد تیمسار مدنی دستش بود. اجازه‌ی ورود گرفتند. چند پاسدار در اتاق اطلاعات افراد را کنترل می‌کردند پس از بازرسی وارد حیاط شدند که اتاق ملاقات با امام در آن بود بین آن‌ها جوانی بود به نام احمد که به اسناد مدنی مسلط بود و حسین او را آماده کرده بود که برای امام توضیح دهد. وارد اتاقی شدند که برای حسین جالب بود. چند تخته فرش ماشینی که دور تا دورش را پتو پهن کرده بودند با پرده‌هایی از پارچه معمولی. در کنج اتاق چند کتاب به چشم می‌خورد که آن‌ها را روی تاقچه کنار هم چیده بودند. انگار حسین فراموش کرده بود که به چه منظوری نزد امام آمده است. اولین بار بود که با امام ملاقات خصوصی داشت. زندگی امام، رفتارش و حتی طرز برخوردش با مراجعه کنندگان می‌توانست برای حسین الگو قرار گیرد.

ناگهان دری که به اتاق دیگر راه داشت، باز شد و حضرت امام وارد شدند. حسین برخاست. جلو رفت تا مثل دوستان خود دستش را ببوسد. آرامشی در وجود امام بود که درکش برای حسین سخت بود.«چگونه می‌توان با وجود این همه مشغله چنین آرام بود؟»

امام با رویی گشاده از آن‌ها استقبال کرد و بعد فرمود:«گفته‌اند که شما گزارش‌هایی از خوزستان دارید، بفرمایید.»

احمد شروع کرد. امام سرش را پایین انداخت. سراپا گوش بود. بحث مربوط بود به تیمسار مدنی و اوضاع متشنج خوزستان. حسین در حین گزارش احمد متوجه‌ی حرکات امام بود که دو دستش را در یکدیگر قفل کرده و روی زانو گذاشته بود.

احمد سعی می‌کرد خلاصه کند. حرفش که تمام شد، شش نفری چشم به امام دوختند و منتظر ماندند. مالکی و یدالله نیز مجذوب رفتار امام شده بودند. امام که سخن میگفتند، آن‌ها بیشتر مجذوبش می‌شدند. کلام آخر امام چنین بود. «بهتر است این گزارش‌ها را به شورای انقلاب بدهید تا آن‌ها رسیدگی کنند.»

حسین به فکر فرو رفت. تصورش از امام در مورد رعایت سلسله مراتب تا این حد نبود. امام با آن‌ همه قدرت با تأمل در مورد مسائل جامعه قضاوت می‌کرد و جایگاه دستگاه‌هایی را که خود دستور تشکیل‌شان را داده بود، رعایت می‌کرد. امام برخاست. هنگام خداحافظی یک بار دیگر فرصتی برای حسین پیش آمد که از نزدیک امام را لمس کند و درهمان لحظه هم متوجه شد که به این راحتی نمی‌تواند از اسرار درونی شخصیت بزرگی مثل امام سر در بیاورد. قطره اشکی از گوشه چشمش بیرون زد، اما نگذاشت امام متوجه شود. با غم و اندوه بسیار بیت امام را ترک کرد و در میان خیل عظیم جمعیت که در انتظار دیدار با امام بودند، ناپدید شد.






تاریخ : چهارشنبه 87/5/16 | 8:49 عصر | نویسنده : شهیدی | نظرات ()

ابوتراب(دست نوشته های شهید علم الهدی)

این خانه کوچک، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی‌های برهم تکیه داده شده پر از حرف است و فریاد است، غوغاست.

صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا خوش زبانی منصور...

بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه‌تان باد.

تنهایی عمیق‌ترین لحظات زندگی یک انسان است.

خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان.

در این چند روز با خاک انس گرفتم، بوی خاک گرفته‌ام رنگ خاک گرفته‌ام. حال می‌فهمم که چرا پیامبر(ص) علی بن ابیطالب را ابوتراب نامید.

حال می‌فهمم که علی بن ابیطالب که می‌فرماید : سجده‌های نماز، حرکت اول خم شدن به روی مهر این معنا را می‌دهد که خاک بوده‌ایم.

حرکت دوم این معنی را دارد که از خاک برخواسته‌ایم، متولد شدیم.

حرکت سوم رفتن دوباره به خاک، به این معناست که دوباره به خاک باز می‌گردیم، مرگ

و حرکت چهارم برخاستن به این معنی است که دوباره زنده می‌شویم، حیات و قیامت

اما در این سنگر همیشه در کنار خاکیم، خاک پناهگاهمان است.

روزهای صدای رگبار و خمپاره، گوشها را کر می‌کند.

شبها صدای سکوت، صدای تک تیرها، صدای حرکت آب و ناگهان سکوت شب با فریاد الله اکبر شبیخون برادران شکسته می‌شود.

و تیراندزای شروع می‌شود

خدایا امشب کدامیک از بچه‌ها زخمی، کدامیک شهید، چند تن از دژخیمان را به جزای خود رسانده‌اند.

همه‌اش دلهره، اضطراب انتظار لحظه بازگشت برداران در انتظارم تا در آغوششان گیرم.

ناگهان چهره غیور اصلی در جلوی چشمان ظاهر می‌شود آن شهید آن مردم تصمیم و اراده و مرد تاکتیک.

خدایا کاش او بود و کمکمان می‌کرد. کاش او بود و از فکرش، از توان و مغز پر توانش استفاده می‌کردیم.

خدایا صدای گریه فرزند کوچک تازه بدنیا آمده غیور می‌آید، صدای آه همسر جوانش خدایا چهره پرتلاش و کوه گونه محمد بلالی بیادم می‌آید

آن روز که او را بر روی تخت بیمارستان ملاقات کردم

او که چون شیر در شبها بعنوان فرمانده عملیات بر دشن می‌غرید

آیا شجاع‌تر از او کسی هست.

به تازگی شنیده‌ام که پاهایش لمس شده آن روز که او را دیدم از سر تا پایش همه در گچ بود.

این اندام خفته همان اندام پرتوان و پرتلاش بود که در تاریکی شب جلوی بچه‌ها راه می‌رفت و دستور آتش را می‌داد.






تاریخ : دوشنبه 87/5/14 | 5:58 عصر | نویسنده : شهیدی | نظرات ()

یادداشت‌های در سنگر

قبل از یادداشتهای ارزنده حسین در سنگر، به دو ویژگی اخلاقی وی اشاره می‌کنیم :

الف- حسین در رفتار با بردران بسیجی و مردم، بسیار متواضع بود.

او فرمانده سپاه هویزه بود، در جلساتی با حضور مسئولین و فرماندهان همچون آیه ا... خامنه‌ای و دکتر چمران شرکت می‌کرد، در طراحی عملیات بسیار می‌اندیشید و با وجود تلاشهای فراوان و برنامه‌های سنگین در ساعات روز، شبها همچون همه بسیجیها، پاسدار شب بود.

چندبار مسئول تنظیم لیست پاسداری، نام حسین را از لیست حذف کرد، و به دلیل این که ایشان در همه ساعات روز مسئولیتهای سنگین دارد، حاضر نبود نام حسین را بنویسد، اما حسین با اصرار زیاد نام خود را در لیست قرار داد و ساعاتی از شب را پاس می‌داد، درست همچون همه نیروها.

ب- حسین از کمترین فرصت و لحظات وقت خود، استفاده می‌کرد، در ساعاتی از شب که مسئولیت پاسداری را بر عهده داشت از نور چراغ قوه دستی استفاده کرده و صفحاتی را با عنوان یادداشتهای در سنگر، به نگارش درآورد.

حسین نوشته‌های فراوانی داشته که متأسفانه در حمله ددمنشانه ارتش عراق و ویران نمودن شهر هویزه و مقر سپاه، همه چیز نابود شد، از جمله دست نوشته‌های حسین. اینک چند نمونه از نوشته‌های حسین که گویا در شب‌های مختلف در سنگر نوشته است به حضورتان تقدیم می‌شود :

متن دست نوشته‌ی دوم

در دل سنگر با خود سخن می‌گویم :

راستی چه خوب از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم.

آیات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد سرود کنم و بعد شعار زندگی کنم، باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد.

و بعد با آن برای خود توشه بسازم و توشه را راهی گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم.

آیات جهاد را شهادت، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح و... همه را پیدا کنم و سنگرم کلاس درسم باشد.

و سنگرم میعادگاه ملاقاتم با خدا شود، سنگرم محرابم گردد، سنگرم خانه امیدم گردد و سنگرم قبله دومم گردد.

از فردا حتماً بیشتر قرآن خواهم خواند.

در دل سنگر با خدا سخن می‌گویم.

اللهم انک یا انس الانسین لاولیالیک

خدایا ای نزدیکترین مونس به دوستانت

یا من هو اقرب الی من حبل الورید یا من یحول بین المرء و قبله

خدا اگر من در سنگرم تو در قلب من و در دل سنگر هر دو حضور داری.

و هو معکم اینما کنتم حدید- 4

راستی این سرود را از اصغر شهید بیاد دارم.

کی بوده‌ای نهفته که پیدا کنم تو را                کی رفته‌ای ز دل که تمنا کنم تو را

پنهان نگشته‌ای که شوم طالب حضور           غایب نگشته‌ای که هویدا کنم تو را

هر کسی قادر نیست آنچه را که شایسته سخن گفتن با خداست بر زبان آورد لذا برای راز و نیاز با او باید به نیایشهای امام زین‌العابدین توسل جست، دعاهای صحیفه را باید بخوانم و بعد حفظ کنم و زمزمه کنم، نیایشهای علی بن ابیطالب را بخوانم، حفظ کنم، زمزمه کنم. اللهم حصن ثغور المسلمین بعزتک و اید حماتها بقوتک و اسبغ عطایاهم من جدتک

اللهم اغفرلی ما انت اعلم به منی فان عدت فعد علی بالمغفره

اللهم اغفرلی ما اتقرب الیک بلسانی ثم خالفه قلبی اللهم اغفرلی ما ولیث من نفسی و لم تجد له وفاء من عندی

من در سنگر هستم در اوج تنهایی، سلاح بر دوش دارم، کرخه از کنارم می‌گذرد، در? کیلومتری، دشمن مستقر است تاکنون دوبار بلاد مسلمین را مورد تجاوز قرار داده است و اکنون چندین کیلومتر در خاک اسلام وارد شده است و ناجوانمردانه شهرها را می‌کوبد و نابود می‌کند، صدای رگبار و خمپاره همیشه در گوش است.

مردم روستاها و شهرها آواره و سرگردان شده‌اند کودکان گرسنه و لرزان در آغوش مادران ترسان بسیار به چشم می‌خورد.

زمان می‌گذرد، عبور زمان در کنار برادران خاطره می‌سازد.

اعمال متهورانه و بی باکانه بچه‌ها حماسه می‌آفریند.

منصور در کنار اصغر شهید شد و اصغر شاهد شهادت او بود.

اصغر در کنار رضا شهید شد و رضا شاهد شهادت اصغر بود و اما رضا در تنهایی شهید شد، راستی شهداء همه با هم بودند و چه جمع باصفایی.

در شهادت منصور در مسجد، اصغر شهید برای مردم از منصور حرف زد.

وقتی خواستیم که خانه اسکندری شهید برویم، اصغر شهید شد، شعار [ما تشنه هستیم بهر شهادت] را سرود، در خیابان حصیرآباد.

وقتی منصور شهید شد، رضای شهید در فراق منصور گریه کرد و صادق برای آنان نوحه می‌خواند و صدای دلنشین و پر جاذبه‌اش مرا به گریه می‌اندازد.

بابک معتمد، قنادان زاده، طحان در ساحل کارون بوند.

دهبان و احمد مشک در ساحل کرخه.

شاید طبیعت جای دجله و فرات را با کرخه و کارون تعویض کرده است.

 






تاریخ : یکشنبه 87/5/13 | 1:49 عصر | نویسنده : شهیدی | نظرات ()

محسن رضایى فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در زمان جنگ

لطفا بفرمائید شما از چه تاریخی با حسین علم الهدی آشنا شدید؟

- اواخر سال 56 به دلیل گسترش فعالیت هایمان در خوزستان به اهواز رفتیم که از طریق یکی از روحانیون مبارز اهواز با حسین آشنا شدیم، در همان لحظه اول شیفته ایشان که شدیم وقرار شد در زمینه فعالیتهای سیاسی، نظامی با هم هماهنگی داشته باشیم آن موقع ایشان در رابطه با گروه موحدین کار می کردند. از اوایل 57 با اوج گیری انقلاب مرتبا با هم جلساتی داشتیم وبرای رشد انقلاب اسلامی فعالیتهایی می کردیم.

-شما چه خاطراتی از حسین دارید؟

- از اولین برخورد، ایشان جلب توجه مارا کرد زیرا به دلیل ضربه ای که سازمانهای چپی به نهضت ما زده بودند در برخورد با هر نیروی فکری دغدغه این را داشتیم که از نظر افکار انحرافی، التقاطی هست یا خیر؟

اما در اولین برخورد با ایشان مشاهده کردیم همان تجارب وهمان بازگشت به خط امام که برای ما مطرح بود، برای ایشان نیز مطرح است. ایشان عجیب روی مسائل فقه، فلسفه و.... توجه داشت ودر برخوردها وصحبت های ایشان بازگشت به اسلام اصیل بود.

مسئله دیگر شجاعت بی نظیر ایشان در شرایط اختناق رژیم با وجود مشکل بودن عملیات نظامی بود. ایشان همیشه برای طرح مسائل نظامی واعدام افرادی از قبیل پل گریم وسایر عملیات پیشقدم بود وهیچ گاه احساس خستگی نمی کرد واین به دلیل شجاعت ایشان بود که برخاسته از ایمانش به الله بود. مسئله دیگر اینکه قراربود در یکی از کشورهای خارجی سفارت آمریکا را تسخیر کند که ایشان این پیشنهاد را داده بود وطراح اصلی این مسئله خود وی بود ونیز خودش با اشتیاق پذیرای عواقب خطرناک مسئله شده بود.

مسئله چهارم اعتقاد راسخ ایشان به ولایت فقیه ورهبری امام (ره) بود که ایشان علاوه بر علاقه شدید به امام در صحبت ها وسخنرانی های خود امام را با یک اعتقاد را سخ مطرح می کرد.

برادر رضایی شنیده ایم شما پس از شهادت برادران هویزه به خدمت امام (ره) رسیده اید وضمن گزارش، از شهید حسین علم الهدی نام برده اید لطفا توضیح دهید؟

-پس از شهادت برادران به دلیل وظیفه شرعی که باید اخبار را خدمت امام بدهیم ما به خدمت امام رسیدیم وضمن گزارش از آبادان، هویزه غرب من گفتم که البته در این جریانات تعدادی از برادران ما شهید شده اند واین مهم نبود اما در جریان هویزه برادران بسیاری خوبی را از دست دادیم از جمله برادر حسین علم الهدی که من قبل از انقلاب با ایشان آشنایی داشتم . ایشان فرد صادق وبا تقوایی بود زحمت بسیار برای اسلام کشید بی خوابی بسیار داشت، واز نظر فقهی وفلسفی هم اطلاعاتی وسیع داشت ودر حقیقت ایشان یک سرمایه ای بود برای خوزستان ویک ستونی بود برای گسترش مکتب در خوزستان وقتی این سخنان را گفتم امام شروع کرد به اشک ریختن در اینجها من ناراحت شدم که چرا امام را ناراحت کردم.

امام (ره) با حال ناراحتی دستهایشان را بلند کردندودعا کردند: خدایا این شهدای ما را قبول کن ومن به قدری تحت تاثیر این حالت امام (ره) قرار گرفتم که همیشه این خاطره در نظرم هست وهیچ گاه از یادم نمی رود.

شجاعت

 یکى از ابعاد شخصیت شهید حسین علم‏الهدى شجاعت بى نظیر ایشان در شرایط اختناق رژیم و با وجود مشکل بودن عملیات نظامى بود. ایشان همیشه براى طرح مسائل نظامى و مجازات افرادى از قبیل پل گریم و سایر عملیات، پیشقدم بود و هیچگاه احساس خستگى نمى‏کرد و این بدلیل شجاعت ایشان بود که برخاسته از ایمانش به الله بود.مسئله دیگر اعتقاد راسخ ایشان به ولایت فقیه و رهبرى حضرت امام (ره) بود که ایشان علاوه بر علاقه شدید به حضرت امام (ره)، در صحبت‏ها و سخنرانى‏هاى خود، امام (ره) را با یک اعتقاد راسخ مطرح مى‏کرد.






تاریخ : یکشنبه 87/5/13 | 1:42 عصر | نویسنده : شهیدی | نظرات ()

بیوگرافی شهید حسین علم‌الهدی

 

بسم‌الله قاصم الجبارین

حسین علم‌الهدی در سال 1337 در یک خانواده روحانی بدنیا آمد. پدرش مجاهد مرحوم آیت ا... سید مرتضی علم‌الهدی بود. وی در6 سالگی به آموزش قرآن پرداخت. در11 سالگی با تشکیل کتابخانه و جلسات سخنرانی، جلسات تدریس قرآن در مساجد اهواز فعالیتهای خود را آغاز کرد. وی در همان اوان مبارزه با استبداد محمدرضاشاهی را آغاز کرد. در 14سالگی در هنگام نمایش سیرک مصری در اهواز که در آن رقاصه‌های مصری برای تخدیر افکار و به فساد کشیدن مردم ما شرکت داشتند، لانه فساد آنها را بطوری که به هیچ کس آسیبی نرسد آتش زد. در عاشورای سال بعد یکی از مؤثرترین عناصر تشکیل دهنده راهپیمایی این روز بود که پس از راهپیمایی حسین دستگیر و روانه زندان می‌شود. وی که کوچکترین زندانی سیاسی است ماهها شکنجه می‌شود، اما هیچ سخنی نمی‌گوید، پس از آزادی از زندان با تشکیل انجمن اسلامی و جلسه سخنرانی جوانان سردرگم را به اسلام و مکتب دعوت می‌کند.

سپس حسین در رشته تاریخ دانشگاه مشهد ثبت نام می‌کند و از همان اول با حوزه علمیه مشهد تماس نزدیک برقرار می‌کند و با روحانیون مبارزی چون حجت الاسلام خامنه‌ای، حجت الاسلام طبسی، حجت الاسلام هاشمی نژاد آشنا می‌شود.

نفوذ کلامی حسین به گونه‌ای بود که استادان چپی و شاهنشاهی در هر کلاسی که حسین شرکت می‌کرد، نمی‌رفتند.

وی با نصب اعلامیه‌ها و رهبری تظاهرات در دانشگاه مشهد نقش عظیمی را ایفا کرد و در کنار دانشجویان برنامه‌ها را به روحانیون، بازاریان و دانش‌آموزان نیز اطلاع می‌داد. از جمله کارهای دیگر وی آتش زدن گارد دانشگاه مشهد و آتش زدن چندین سینما و مشروب‌فروشی بود.

حسین علم‌الهدی اکثر روزها را روزه می‌گرفت و در بسیاری از شبها برای مناجات به حرم مطهر حضرت امام رضا می‌رفت.

وی پس از زلزله طبس نقش فعال داشت و هنگام ورود شاه معدوم و همسر فراریش به طبس تظاهرات عظیمی را علیه آنها ترتیب داد.

در زمانی که رژیم طاغوت مردم مسلمان ایران را به گلوله می‌بست، حسین شهید همراه با چند تن از همفکرانش در اهواز هسته مرکزی سازمان موحدین را تشکیل داد و در این هنگام بود که حسین از قبل به سلاح ایمان مجهز بود به اسلحه گرم نیز مجهز شد.

اولین عملیات وی شرکت در ترور و اعدام پل گریم مزدور و مستشار آمریکایی بود که با اعدام وی اعتصاب شرکت نفت که به فرمان امام انجام شده بود سر زبانها افتاد و پس از این عمل بود که همه عناصر خائن به ملت و انقلاب از ترس جان خود فرار را بر قرار ترجیح دادند.

برای حسین مبارزه در شهر بخصوص معنی نداشت و وی همیشه به اطاعت از امام و مبارزه با طاغوت می‌اندیشید و حسین شهربانی کرمان را به قصاص آتش زدن مسجد جامع کرمان با طرح بسیار جالب و ابتکار دقیق خود آتش می‌زند و در حالیکه از درب ورودی محل وارد می‌شود و بطور معمولی نیز خارج می‌شود بمب ساعتی خود را کار می‌گذارد و نمی‌توانند او را دستگیر کنند و به اهواز بازمی‌گردد. با مشاهده جنایات رژیم سابق به فکر ترور شمس تبریزی فرماندار نظامی معدوم در اهواز می‌افتد و شبی به خانه وی حمله می‌کند که مزدوران محافظ خانه وی متوجه می‌شوند و پس از ساعتها تلاش وی را دستگیر می‌کنند و به شدت شکنجه می‌نمایند. در دادگاه نظامی وی را محکوم به اعدام می‌کنند و تنها از حسین می‌خواهند که رفیق خود را معرفی کند ولی وی ضمن انکار حمل بمب هیچ سخنی نمی‌گوید.

در زندان نیز به زندانیان روحیه می‌دهد. وی همیشه به مکتب می‌اندیشید و موضعش در برخورد با گروههای چپ و منحرف تنها برخورد هدایتگرانه بود نه صمیمیت.

حسین طرح مبتکرانه جالبی برای فرار زندانیان سیاسی از اهواز کشید که بر اثر اوج‌گیری مبارزات، رژیم مجبور به آزادی آنان گردید.

حسین که از نظر مأموران جلاد اهواز فردی شناخته شده بود، برای ادامه مبارزه و به منظور استقبال امام به تهران آمد و در کنار برادران دیگر سازمان موحدین فعالیت نمود و یکی از محافظان مسلح مخصوص امام شد.

سپس وارد کمیته مرکز شد و چندماهی بعنوان عضو شورای فرماندهی کمیته مرکزی فعالیت نمود و نیز مدتی بعنوان سرپرست کمیته انقلاب اهواز خدمت کرد. در این روزها نیز حسین با تلاشی بسیار گسترده فعالیت می‌کرد بطوریکه بسیاری از شبها فقط3 ساعت استراحت می‌کرد.

حسین در کنار کارهای نظامی فعالیتهای فرهنگی نیز می‌نمود و به تشکیل کلاسهایی در زمینه تدریس تاریخ اسلام و سخنرانی‌های مختلف اهتمام ورزید.

حسین 4 یا5ما پس از پیروزی انقلاب با تلاشهای شبانه روزی بسیار و با مراجعه به روستاهای مرزی ایران و عراق از اسلحه‌ها و فشنگ‌ها و دینارهای عراقی و پودر و روغن و... و نیز اسناد و مدارکی دال بر دخالت عراق در ایران با توضیحاتی که به خبرنگاران داد گفت : اینها آغازی است برای دخالت وسیع عراق در ایران ولی آن موقع هیچ توجهی به این مسأله نشد.

ولی حسین که خود را در برابر خون شهدا و خدای شهدا مسئول می‌دید، در همین زمان کنسولگری عراق در خونین شهر را به آتش کشید.

حسین همچنین پس از چند برخورد نزدیک و ملاقات و مشورت در حل مشکلات خوزستان و طرح راه حلها دریافت که مدتی تنها یک انسان زیرک و فرصت‌طلب است و قصد هیچگونه خدمت به مردم و انقلاب را ندارد.

حسین بارها بطور لفظی به مدنی پرخاش می‌کرد که اگر اینجا استانداری اسلامی است چرا هنوز معاونان ساواکی و حتی متهم به قتل و سکرترهای آنچنانی زمان جعفری معدوم هنوز پشت میزها نشسته‌اند.

اما مدتی تنها با زبان گرم خود همه را فریب داده و هیچگاه تغییرات اساسی برای خدمت به مردم و پیاده کردن قانون اسلام ندارد.

مدنی با شیوخ ساواکی که در ارتباط با عراق بودند روابط بسیار صمیمی و نزدیک داشت و بالعکس بتدریج موضعی سرسخت در مقابل نهادهای انقلابی و جوانان مسلمان گرفت. زمانیکه مدنی با میلیونها تومان پول ملت مستضعف به چاپ پوستر نامزد رئیس جمهوری خودش اقدام می‌کرد، حسین به شدت نگران بود و با بدست آوردن موارد حیف و میل در استانداری اقدام به چاپ آن اسناد کرد و با افشای چهره واقعی مدنی انقلاب را از یک خطر احتمالی در آینده نجات داد و از این نظر وی یکی از مؤثرترین افراد برای شناسایی چهره واقعی مدنی بود.

شهید حسین علم‌الهدی در موقع مطرح ساختن پیش نویس قانون اساسی در مجلس خبرگان، با کمک یکی از برادران طرح ولایت فقیه را تنظیم کرد و به نماینده اهواز در مجلس خبرگان داد. ضمناً با فرمان امام برای نهضت سوادآموزی مدیریت آن را بعهده گرفت.

سخنرانی‌های وی از رادیو اهواز پخش می‌شد و شنوندگان زیادی داشت و بسیاری از شبها تا صبح در اتاق کوچک و محقرش تحقیق و مطالعه می‌نمود و تنها در تابستان حسین800 شاگرد پسر و دختر را درس نهج‌البلاغه و درس تاریخ می‌داد. در گرمای طاقت فرسای ماه رمضان در اهواز همه روزه 8 تا10 ساعت کلاس درس داشت.

در آغاز جنگ تحمیلی عراق علیه ایران بعنوان مسئول روزانه صدها نفر را با نظم دقیق و کامل تقسیم و اعزام می‌کرد و با این مشغله زیاد روزی یک ساعت به رادیو اهواز رفته و برنامه‌ای پیرامون غزوات پیغمبر اجرا می‌کرد و با کلام آتشین و زیبای خود عامل تشویق سربازان و پاسداران و مردم برای مقاومت علیه کفر بود و در شبیخونهای شبانه با کمک برادران دیگر نقش فعال داشت. و در مقابل اصرار برادران که حسین تو باید در اهواز بمانی گفت : تنها حرف نمی‌شود باید در عمل بود و می‌گفت باید به هویزه بروم و بعد از گذشت کمتر از یک ماه که بعنوان فرمانده سپاه هویزه بود زبانزد عشایر شده بود و در دیداری با امام با وجودی که حسین زحمت زیادی برای آوردن عشایر به حضور امام کشیده بود و نیز قطعنامه را خود تهیه کرده بود ولی در صفحه تلویزیون ظاهر شد و گفته بود ترسیدم که شیطان بر من چیره شود و نیت من خالصانه برای خدا نباشد سرانجام در برنامه حمله روز اربعین حسین که فرماندهی 60 تن از برادران پاسدار را بعهده داشت بعنوان گروه پیشتاز و پیاده ارتش به جنگ با کفار می‌پردازد که در محاصره 40 تانک دشمن قرار می‌گیرد و پس از ساعاتی مبارزه با دشمن بر اثر اتمام مهمات و تشنگی و گرسنگی یکی یکی برادران به شهادت می‌رسند که آخرین آنها شهید حسین علم‌الهدی بود که با آر.پی.جی خود 3 تانک را منهدم کرده و سپس با فریاد الله اکبر در حالیکه قرآن در دست داشت شهید می‌شود. اجساد پاک این عزیزان همچنان برجای ماند. اما بطور یقین امام زمان(عج) بر اجساد پاکشان نماز خواهد خواند.

شهادت پرافتخار حسین و یارانش را به خدمت امام زمان(عج)، نایبش امام خمینی و امت قهرمان تسلیت می‌گوئیم.

 






تاریخ : دوشنبه 87/5/7 | 8:24 عصر | نویسنده : شهیدی | نظرات ()

پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند.   

                                                                                                                                                     شهید سید مرتضی آوینی






تاریخ : پنج شنبه 87/4/27 | 11:32 عصر | نویسنده : | نظرات ()
.: Weblog Themes By BlackSkin :.


قالب وبلاگ

کد موس


قالب وبلاگ